دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

میشه با زندگی هم کنار اومد !

رابطه با زندگی و نوع نگاه به آن هم، یکی از «رابطه»هاست، هم به تصحیح نیازمند است، هم به تکمیل، هم گاهی به تغییر و نوسازی !

زندگی، بنایی است که روی سرزمینِ « فکر » ساخته می شود !

نوع نگاه به زندگی هم، بسته به اندیشه و تفکرات و باورها و بینش های اوست. آیا باید زندگی کرد، آن هم از نوع برگزیده اش، یا «زندگی تحمیلی» را پذیرفت، بدون هیچ پیش شرطی از سوی خود؟! 

 

 از کدام نگاه ؟! 

 سخنی را از « برشت » خوانده ایم که گفته است: «آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.» ولی، آیا این کلام حضرت علی(ع) زیباتر نیست که: از غفلت برگردید، از خواب برخیزید، برای جابه جایی آماده باشید و برای کوچ، ره توشه بردارید: «تُوبوا مِنَ الغفلةِ و تَنَبَّهوا مِن الرَّقْدَةِ وَ تأهَّبوا لِلنُّقلةِ وَ تزوّدوا لِلرِّحلة».(1)

تا با چه نگاهی به زندگی بنگریم و چه عینکی به چشم زده باشیم و از کدام افق، به پهنه حیات نگاه افکنیم. 

 

یک سؤال جدی: جایگاه انسان، در کدام نقطه از جهان آفرینش است؟ جهانی که با همه وسعت و عظمت خیره کننده اش، هیچ جزء و عضو و اتم و کهکشان و حشره و پرنده و نهنگش، بی جا و بی ربط نیست و همه، نقشی معین دارند.

جهان چون خدّ و خال و چشم و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست

در این تشکیلات گسترده و پیچیده و منظم و حکیمانه، انسان چگونه مهره و دستگاهی است و جایگاهش کجاست و نقشش چیست؟ و این «جا» را چه کسی تعیین می کند و نقش «انتخاب» انسان برای «رزرو» جا و جایگاه در نظام هستی چیست؟

«چون که انسان، با هدف، با انتخاب و برگزیننده است،

وز همین جا، جاودان زنده است و سازنده است،

من هم انسانم،

«بودن» خود را به دست خویش می سازم،

من خمیر هستی ام را با دو دستِ انتخاب خویش،

نقش ساز و شکل پردازم.»(2)

 

جا و جایگاه

 

نوعِ زندگی، خانواده، همسر، فرزندان، روابط فامیلی، فعالیت های اجتماعی، تلاش های علمی، خودسازی های اخلاقی، ریشه در «نگاه» انسان دارد و رابطه نگاه با زندگی، رابطه مهندسی و بناست.

آنچه صندلی انسان را در کلاس آفرینش و در آموزشگاه زندگی تعیین می کند، «ایمان و عمل» است. عمل هم تبلور باور و ایمان آدمی است و ایمان، زاینده عمل است و این دو از هم تفکیک ناپذیرند و اگر ایمانی زایا نباشد، در ایمان و باور بودنش باید تردید داشت. ایمان و عقیده، گِره محکمی است که فکر و دل انسان را با مجموعه عملکردهای زندگی و ارتباطات اجتماعی پیوند می زند. ایمان بی عمل، نه پذیرفتنی است، نه قابل تحقق. عمل بدون ایمان هم نوعی نفاق و تظاهر و خودفریبی و مردم فریبی است. اگر موتور ایمان، ماشین وجود انسان را به حرکت در نیاورد، در نیمه راه می ماند و زندگی فلج می شود و حیات، عقیم می گردد.

باور روشن نسبت به مبدأ و معاد، فلسفه حیات، راز خلقت، تعهد انسان، زندگی او را از پوچی و بی هدفی می رهاند و از «سطح»، به

«عمق» می برد و از «حال»، به «آینده» وصل می کند و از انحصار در مادیات در می آورد و «بعد معنوی» را هم به آن می افزاید. از دید باورمندان، دنیا و اقتصاد و ثروت و زیستن، «اصل» نیست، بلکه «وسیله» است. امکانات دنیوی تا جایی ارزشمندند که بتوانند ره توشه آخرت شوند و به امکانات اخروی تبدیل شوند.

یک سخن جالب از امیر مؤمنان: «شما را فرمان می دهم که خوب آماده شوید، توشه زیاد بردارید، برای ورود به مرحله و روزی که بر چیزی وارد می شوید که از قبل فرستاده اید و بر آنچه اینجا گذاشته اید و رفته اید پشیمان می شوید و پاداشتان بر اساس چیزهایی است که از پیش، ارسال کرده اید.»(3)

حتی از سرمایه وجودمان، هر مقدار را که بتوانیم به «ذخیره آخرتی» تبدیل کنیم، بهره ما همان است، و گرنه، باقی از دست رفته است. این هم حکمتی از فرموده های مولاست که:

«خُذْ مِنْ نَفْسِکَ لِنَفْسِک و تَزوَّدْ مِن یومِک لِغَدِک ...؛(4)

از خودت برای خودت برگیر و از امروزت برای فردایت توشه بردار!»

این، همان مآل اندیشی و به بهره وری رساندن «بذر وجود» است که ویژه انسان و زندگی حکیمانه و عقلانی است و مرز میان انسانیت و حیوانیت در همین جا و جایگاه، روشن می شود، و گرنه فرو آوردن شأن انسان به مرتبه ای که در خوردن و خوابیدن و کامجویی و تولیدمثل خلاصه شود، ایجاد یک «آخور مدرن» است، برای حیوانی انسان نما!

خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد، ز جهان آدمیت

طیران مرغ دیدی؟ تو ز پای بند شهوت
به در آی، تا ببینی طیران آدمیّت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت(5)

 

میدان زندگی

 

«نیما» گفته است: «برای خوب دویدن، میدان لازم است.»

ولی ... برای کسی که به دویدن در میدان زندگی معتقد باشد و فلسفه حیات را، حرکت در بستر بالندگی و کمال و نزدیک شدن به هدف آفرینش بداند، نه آنکه «درجا زدن» را هم زندگی بداند و کمی آن سوتر از حال و مال را نبیند و نشناسد.

میدان را هم باید خودمان آماده کنیم، نه به انتظار آنکه دیگران برای ما «عرصه رشد» و «میدان کمال» پدید آورند. «برای انسان فعال، هر هفته هفت «امروز» است و برای آدم تنبل، هر هفته هفت «فردا»!

به یک گزارش طنزآلود دقت کنید:

«به کتابخانه دانشکده مان می روم، تالار مطالعه مملو است. گوش تا گوش نشسته اند. چقدر تماشایی. آهسته می گردم تا جایی برای نشستن پیدا می کنم. روبه رویی مثل هروئینی ها چرت می زند. چند تا هم آقاوار، سرهای مبارکشان روی میز است و خواب جا می کنند. بعضی هم چند دقیقه می نشینند، یک پاراگراف می خوانند، آنگاه جایشان را به دیگری می دهند. دیگری هم ظرف پنج دقیقه مطالعه و کشف و شهود، اشباع شده به حدّ مطلوبیّت نهایی می رسد، کتش را می پوشد و خارج می شود. بقیه هم که قاعدتا پلی کپی های درسی شان را ورق می زنند و به قدرت خدا یک صفحه غیر درسی هم نگاه نمی کنند. صدای بسته شدن کتاب بغل دستی ام مرا متوجه می کند. کلاسورها هم یکی پس از دیگری صدا می دهد و آن را می بندند. تالار، به سرعتی که بچه های دبستانی از کلاس خارج می شوند، خالی می شود. ساعتم را نگاه می کنم. پنج دقیقه به چهار را نشان می دهد ... یک آگهی بر در و دیوار کتابخانه جلب توجه می کند: «سرویس دانشکده در ساعت 4 آماده است تا دانشجویان عزیز و گرامی را برای ساعت 6 به ورزشگاه برساند.»(6)

و این ... ترسیمی از نگاههای مختلف به زندگی است و میدانی که افرادی در آن می دوند، اما رو به کجا؟ می روند، اما با چه هدف و انگیزه؟ مگر هر کس می رود، می رسد، و مگر هر کس می دود، می برد؟

 

در ساحل زندگی

 

نحوه کنار آمدن با زندگی متفاوت است.

اگر زندگی را به دریایی تشبیه کنیم، عده ای کنار این دریا می نشینند و نگاه می کنند و اندکی با سر انگشتان خویش با آبِ لب دریا یا رودخانه بازی می کنند و کمی دست هایشان خیس می شود.

عده ای هم جامه در آورده و خود را به آب می زنند و در دریای زندگی غوطه می خورند و به عمق می روند و مروارید صید می کنند و از این شناگری لذت می برند و دریا را با همه وجود، لمس می کنند، کاملاً خیس می شوند، با امواج هم آغوش می شوند. آیا درک این دو گروه از «آب» و «دریا» یکسان است؟ زندگی هم همین گونه است. بعضی با نوک زبانشان، آن هم با احتیاط، زندگی را می چشند، بعضی هم زندگی را با تمام وجود، لمس می کنند و در فضای حیات، تنفس می کنند، زیر و بم آن را می شناسند، و تازه می فهمند که زندگی واقعی جای دیگر است و آنچه در این مرحله دارند، پوسته ای از زندگی است «وَ اِنّ الدّار الآخرة لَهِیَ الحیوانُ لو کانوا یعلمون».(7) اگر می دانستند، زندگی «سرای آخرت» است و اگر کسی به این نتیجه برسد که دنیا «مسافرخانه» است و «خانه» در آخرت است، نوعی دیگر زندگی و عمل می کند. به فرموده حضرت امیر(ع):

«اِنّکم اِلی عِمارة دارِ البَقاء اَحْوَجُ مِنکم اِلی عمارةِ دار الفناءِ».(8)

شما به آبادسازی خانه بقا و جاودانی، نیازمندترید از آباد ساختن خانه فنا.

راستی ... چه نوع رابطه ای با زندگی داریم و با آن چگونه کنار آمده ایم؟ اگر جای ما گلستان است، چرا به قفس، قناعت می کنیم و اگر کار ما تربیت روح است، چرا فقط به «بدن سازی» مشغولیم؟

حیف است چو من مرغی، محبوس قفس باشدگه قید هوی، گاهی در دام هوس باشد
گر بلبل خوش خوان را، منزل بود این گلخنپس سیر گلستان ها، از آنِ چه کس باشد؟
ای یوسف کنعانی! غافل ز چه در چاهی؟از چاه برآور سر، کاین بانگ جرس باشد(9)

زندگی، مجموعه ای از رابطه هاست، رابطه با خویش، رابطه با خدا، رابطه با عمل، رابطه با آخرت، رابطه با پاداش ها و کیفرها، رابطه با انسان ها و جامعه، با این مجموعه، چگونه کنار آمده ایم؟

  

 

منبع : 

www.handwritten.blogdoon.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد