دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

زندگی یک تهدید نیست ! یک چالش است !!

وقت اضافه آورده بودم، داشتم مجله موفقیت آقای حلت رو که ارادت خاصی هم به ایشون دارم همینجور نگاه میکردم ، که به یک مقاله ای برخورد کردم که واقعا احساسم اینه که اگه واقعا ما بتونیم درک درستی از زندگی داشته باشیم ، دنیا اینقدر بزرگ هست و خدا آینقدر مهربان که راحت به هرچیزی که لیاقتش رو از خودمون نشون بدیم خواهیم رسید ! 

من کل مقاله مجله موفقیت رو براتون میذارم : 

یکی از خوانندگان پروپاقرص مجله نامه کوتاهی نوشته و در آن مشکل اساسی زندگی خود را مطرح کرده و از ما برای مشکل خود پاسخ و جواب خواسته است. راه سوم این شماره را به این نامه اختصاص می‌دهیم چون مطمئنیم خیلی‌ها در زندگیشان با مشکلات این‌چنینی روبه‌رو هستند و نمی‌دانند راه سومی هم برای رهایی از قید مشکلات وجود دارد.
اما متن نامه:
مدت 8 سال گذشته تمامی مجله‌های موفقیت را خریده و خط‌‌به‌خط آنها را مطالعه کرده‌ام. راستش فکر می‌کنم تمامی رموز موفقیت را در ذهن خود انبار کرده‌ام. با آن‌که موقعیت خوبی در یکی از ارگان‌های دولتی داشتم ولی شکست‌های زیادی خورده‌ام مثل: طلاق و شکست مالی شدید. هرگاه تصمیم به کاری می‌گیرم کوچک‌ترین مشکل و حتی تلفن یک طلبکار رشته افکارم را از هم می‌درد خواهش می‌کنم کمکم کنید. "ع. ف"
خیلی‌ها نمی‌دانند زندگی همین است که الان مقابل ماست! زندگی چیزی نیست که در کتاب‌ها و داستان‌ها می‌خوانیم و یا در قصه‌ها می‌شنویم و در فیلم‌ها می‌بینیم! زندگی همین اتفاقی است که الان دوروبرمان رخ می‌دهد.
خیلی‌ها نمی‌دانند ما به این دنیا نیامده‌ایم که استراحت کنیم و زحمت نکشیم. حتی اگر یک لحظه سربه‌هوایی کنیم و از سوار شدن به‌موقع به قطار زندگی غافل شویم، چه بسا مجبور شویم ایستگاه‌های متمادی بدویم و روزها و شب‌ها در منزلگاه‌های سخت اقامت کنیم تا دوباره فرصت سوار شدن به قطار بعدی نصیبمان شود. اما اگر حواسمان جمع باشد و درست عمل کنیم همه چیز بر وفق مرادمان پیش خواهد رفت و اتفاقات بدی که حتما در زندگیمان رخ می‌دهد پشت سرمان اتفاق می‌افتند. یعنی جایی که ما از آنها عبور کرده‌ایم و گذشته‌ایم.

 

 دوست ما در نامه‌اش گفته است که هشت سال متمادی تمام شماره‌های مجله را خریده و ورق به ورق آن را خوانده و از کلمه انبار کردن در ذهن برای حفظ رموز موفقیت استفاده کرده است. بعد گفته که در یکی از موسسات دولتی شغل و موقعیت خوبی داشته اما شکست‌های زیادی را تحمل کرده و زندگی خانوادگی‌اش از هم پاشیده و از لحاظ مالی به طور کامل ورشکست شده است. اما جالب این‌جاست که هیچ‌کدام از این اتفاقات بد برای او ناراحت‌کننده نیست. آن‌چه او را آزار می‌دهد این است که نمی‌تواند انسجام و یک‌پارچگی افکارش را حفظ کند و با یک تلفن طلبکار و یا کمترین مشکل ساختار ذهنش به هم می‌ریزد و اضطراب و آشفتگی به جانش می‌افتد. به راستی این دوست ما فکر کرده است که دنیای واقعی باید چه شکلی باشد که الان نیست و افکار او باید چگونه یک‌پارچه شوند که الان نیستند!؟
زندگی این دوست ما همین است که الان هست. او در محاسبات خود، در دوستانی که انتخاب کرده، و حتی در انتخاب شریک زندگی اشتباه کرده بود. به همین خاطر هم در زندگی عاطفی و هم در زندگی شغلی و مالی شکست‌های سنگینی را تجربه کرده است. سنگ وقتی از بلندی به سمت پایین رها شود سقوط کرده و با سرعت به زمین برخورد می‌کند. هیچ سنگی در هیچ نقطه کره زمین وقتی از بلندی رها شود، به سمت بالا نمی‌رود. این قانون طبیعت است. شاید در فیلم‌های علمی- تخیلی این اتفاق بیفتد. شاید در داستان‌های شاه پریان و یا قصه‌های هری پاتر، جن و پری بتوانند چنین کاری انجام دهند. اما دنیای واقعی این اتفاق نمی‌افتد. همین الان اگر من و شما و حتی خیلی از پولدارترین مردم کره زمین، بدون عاقبت‌اندیشی و حسابگری روی افراد و یا تجارت‌های سست‌بنیاد و شکننده سرمایه‌گذاری کنیم، دیری نخواهید پایید که درصد زیادی از ما آدم‌های به ظاهر خوشبخت و موفق، مثل دوستی که این نامه را نوشته زمین خواهیم خورد و ورشکست خواهیم شد.
اگر هنگام انتخاب همسر دقت نکنید و فرد مورد نظر شما به خاطر اسم و رسم و جایگاه شغلی و مال و منال راضی به ازدواج با شما شود، طبیعی است به محض این‌که این چیزها را از دست بدهید، یعنی جایگاه شغلی و مالی‌تان به خطر افتد و آینده روشنی نداشته باشید، شما را رها می‌کند و دنبال زندگی خودش می‌رود. این حق هر انسانی است و هیچ فردی را نمی‌توان ملزم کرد که در بدبختی‌های دیگری خود را سهیم و شریک گرداند. این اتفاقات خود زندگی است. حال اگر در چند فیلم سوزناک و عاشقانه هندی و یا در بعضی از قصه‌ها، دو همسر تا آخر عمر در سختی‌ها و ناگواری‌های زندگی با هم سر می‌کنند، این باعث نمی‌شود که همه مردمان دنیا این‌گونه بیندیشند و در ناراحتی‌های نفر بعدی خود را شریک کنند.
به زبان خیلی ساده این دوست ما باید بپذیرد که زندگی همین است که هست. دنیا نه دشمن ماست و نه دوست ما. دنیا همین چیزی است که الان مقابل ماست. اگر طبق قواعد آن درست بازی نکنیم بازنده می‌شویم و اگر بازنده شده‌ایم و از این باخت درس نگیریم و دوباره قواعد بازی را رعایت نکنیم باز هم خواهیم باخت.
دانش‌آموزی که پارسال یک ماه مانده به کنکور با انواع شیوه‌های وقت‌سوزانی فرصت‌های گرانبهای مانده به آزمون را به بهانه‌های مختلف به باد می‌دهد اگر امسال هم چنین کند باز هم مانند سال گذشته نمره مورد نظر خود را به دست نمی‌آورد. حتی اگر صدها سال آینده هم این روش را تکرار کند باز هم همین نتیجه را می‌گیرد. تماشای تمام فیلم‌های انگیزشی، شنیدن تمام سخنرانی‌های انرژی‌بخش، خواندن تمام مجله‌های موفقیت دنیا هم به درد این دانش‌آموز نخواهد خورد. او باید قواعد بازی زندگی را در تمام حوزه‌هایش چه تحصیلی، چه ارتباطی، چه سلامتی و چه بهداشتی رعایت کند تا بتواند در تک‌تک آزمون‌ها نمره حداقل قبولی را به دست آورد و کمترین ناراحتی را تحمل کند.
پذیرش زندگی به همین شکلی که هست برای خیلی‌ها سخت و غیرممکن است. طلبکار پولش را می‌خواهد باید به او حق داد و برای بازگرداندن طلبش راه چاره‌ای جست. اگر همین فردا نمی‌توانی پولش را بپردازی، برنامه‌ای یک ساله بریز و اگر در عرض یک سال هم نمی‌توانی برای ده یا حتی بیست سال دیگر برای بازگرداندن طلبش طرحی داشته باش.
اگر همسرت از تو جدا شده و به سراغ زندگی جدیدی رفته و تو را از یاد برده، این را به عنوان یک واقعیت بپذیر و جدایی را باور کن! برای پر کردن خلا تنهایی خود، راه چاره‌ای بیندیش. می‌توانی فرد مناسب دیگری را که با شرایط کنونی تو سازگار است پیدا کنی و یا اگر قصد ازدواج نداری خودت را به درس و فن و مهارتی مشغول کنی.
اگر زندگی را همین‌طوری که هست، نه به صورت یک تهدید و خطر دلهره‌آور، بلکه به صورت یک مبارزه و چالش مستمر شیرین و جذاب نگاه کنی، آن موقع هر زنگ تلفن طلبکار برای تو یادآور تلاشی مضاعف و هشیاری و همتی بیشتر است. به جای فرار از زنگ طلبکار با او همدردی می‌کنی و به شکلی او را آرام می‌سازی و از او برای حل مشکل خودت و او کمک می‌خواهی و یا اگر می‌بینی طلبکار تو رادرک نمی‌کند، به طور غیرمستقیم و تدریجی مشکل او را حل می‌کنی. اگر به جای فرار از زندگی، با آغوش باز به سراغش روی و از چالش‌ها و مبارزات زندگی استقبال کنی، می‌بینی دنیا نه تنها تهدیدی ترسناک نیست، بلکه فرصتی است عالی برای شکوفایی استعدادهای درونی و کشف ناشناخته‌های جدیدی که قبلا هرگز تصورش را هم نمی‌کردی.
راه سوم این شماره به زبان خیلی ساده می‌گوید اگر در زندگی مشکل سختی داری که زمین‌گیرت ساخته، این مشکل را همین شکلی که هست بپذیر. اگر آرزو داشتی بالای کوه بودی و به دلیل سهل‌انگاری به کف دره سقوط کردی، به جای حسرت قله، از جا بلند شو و دنبال معبر و گذرگاهی برای خروج از دره و صعود جدید بگرد. اگر باز هم غفلت کردی و قاعده‌ای را رعایت نکردی و دوباره سقوط کردی! باز هم ناامید نباش. مهم این است که همیشه سمت نگاهت به سمت بالا باشد و عکس آسمان در چشمان تو منعکس شود.
وقتی بپذیریم زندگی ما در هر لحظه همین چیزی است که الان دوروبر ماست، دیگر حسرت نداشته‌ها را نمی‌خوریم. چون از اعماق وجود می‌دانیم که این حسرت خوردن هیچ فایده‌ای ندارد. در واقع هر چیزی که مانع دیدن زندگی همین الان ما شود یک وهم و خیال بیش نیست و می‌تواند به صورت مانعی خطرناک باعث غفلت و شکست ما شود.
خوب حال که راه سوم این شماره را خواندیم بیاییم موقعیت دوستمان را ارزیابی کنیم.
او نوشته شغل خوبی در جایی داشته و آن را از دست داده است. سوال این است آیا حسرت خوردن برای آن ایام دردی از او دوا می‌کند؟ مسلما نه. آیا گمان می‌کرده تا ابد و تا لحظه مرگ در آن شغل مشغول می‌ماند؟ باز هم جواب منفی است. بالاخره دیر یا زود روزی فرا می‌رسد که انسان هرچه دارد، شغل و مال و همسر و فرزند را باید بگذارد و برود. پس از دست دادن داشتنی‌ها در زندگی رسمی است دیرینه که به قول قدیمی‌ها دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
بنابراین یک‌بار برای همیشه از این دوستمان می‌خواهیم که پرونده شغل آبرومند و خوب داشتن را در ذهن خود ببندد و دیگر سراغ آن نرود. آیا انسان عاقل سراغ تماشای فیلمی که خیالی است و او را آزار می‌دهد می‌رود؟ بدیهی است که نه! پس این قصه را همین جا برای همیشه تمام کن و به گونه‌ای عمل کن که انگار هرگز این شغل را نداشته‌ای! آیا اگر از همان ابتدا این شغل و جایگاه را نداشتی با الان که آن را به طور کامل از دست دادی، نتیجه‌اش فرق می‌کرد؟ طبیعی است که نه! خوب فرض کن که از همان ابتدا چنین شغلی نداشته‌ای.
حال می‌رویم سراغ موضوع از دست دادن همسر و دارایی و زندگی مرفه‌ای که داشتی و الان در حال حاضر نداری.
بد نیست در این رابطه خاطره‌ای واقعی را نقل کنم. بیست و یک سال قبل در سی و یکم خرداد 1369 زلزله‌ای شش و نیم ریشتری منطقه رودبار و منجیل را لرزاند. همراه اکیپی امدادی با دوست صاحبدلی که هنوز هم در مجله همراهمان است، برای کمک‌رسانی به آن ناحیه رفتم. در منطقه سنگرود مردی را دیدیم که زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه همه اعضای فامیلش را به همراه خانه و گله‌اش از دست داده بود. او هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد و هیچ نمی‌گفت. نگاه مات و مبهوت او هرگز از خاطرم نمی‌رود. اصلا باورش نمی‌شد که همه داشتنی‌های یک انسان در کمتر از یک دقیقه این قدر راحت از دست می‌رود. دوستم کنارش نشست و با لبخند تلخی به او گفت: "خوشا به حالت! تو چقدر خوشبختی!"
آن مرد با حیرت به او خیره شد و گفت: "برای این‌که دیگر هیچ چیزی ندارم! خوشبختم!؟"
و دوستم در پاسخ گفت:"برای این‌که آزاد شدی و دیگر چیزی برای از دست دادن نداری که نگرانش باشی!"
یادم است. مرد مصیبت‌زده با شنیدن این جمله بغضش ترکید و به شدت گریست. اما چند ساعت بعد به گروه ما برای یافتن و کمک به بقیه زیر آوار مانده‌ها کمک می‌کرد. پانزده سال بعد دوستم گفت که دوباره سراغ همان مرد رفت. برایم نقل می‌کرد زندگی جدیدی برای خود دست و پا کرده و هیچ کسی باورش نمی‌شود که او همان فردی است که پانزده سال قبل به آن روز افتاده بود.
دوستم گفت از او پرسیده که دنیا را چگونه می‌بیند!؟ و او جواب داده است: "نگرانش نیستم. صدها بار ازدستش بدهم دوباره می‌سازمش! نه برای نگه داشتن و از دست ندادن، بلکه برای بخشیدن و بخشوده شدن."
بنابراین اگر همسرت طلاق گرفت و برای همیشه رفت و تو به طور کامل ورشکست شدی! شاید از دید بقیه آدم‌ها شکست‌خورده محسوب شوی. ولی اکنون به وضوح دریافته‌ای که چقدر آزاد و رها هستی و لازم نیست دیگر نگران حفظ چیزهایی باشی که از همان اول از آن تو نبوده‌اند. تو باید سعی کنی در این فرصت باقیمانده زندگی خطاها و شکست‌های قبلی را جبران کنی. باید سعی کنی با بازپرداخت بدهی‌هایت به هر شکلی که شده توسط طلبکارها بخشوده شوی. وقتی همه بدهی‌ها را دادی باید باز هم ببخشی. و برای این‌که چیزی برای بخشیدن داشته باشی باید شب و روز تلاش کنی و به قله‌های بلندتر خیره شوی. زندگی همین است که هست. اما اصلا تهدید نیست و نباید از آن ترسید. زندگی همین است که هست. سرشار از سوالاتی که منتظرند تا تو جوابشان را پیدا کنی و مملو از چالش‌ها و مبارزاتی که منتظرند تا تو آستین بالا بزنی و برای دست و پنجه نرم کردن به سراغشان بروی. اگر هشت سال است موفقیت می‌خوانی و هنوز این نکته را درنیافتی به تو توصیه می‌کنم دیگر هیچ نوشته‌ای را نخوان. به جای انبار کردن جملات در ذهن خود و کلنجار رفتن با افکار و خیالات، نفسی عمیق به الان زندگی‌ات بکش و زندگی دوروبرت را به عنوان همین چیزی که الان داری بپذیر و از این نقطه، صعود به سمت بالا را شروع کن. هیچ راهی غیر از این وجود ندارد. این همان راه سوم است.

                                                                                             مجله موفقیت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد